ﺷﺎﻧﺲ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﺨﺪﺍ |:
.
.
.
ﻣــﺮﻍ ﻋﺸﻖ ﺧـــﺮﯾــﺪﻡ ﺻﺪﺍ ﺗــﺮﻣــﺰ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﯿﺪﻩ !!!!
الهی ! به مردان درخانه ات. به آن زن ذلیلان فرزانه ات .
به آنانکه در بچه داری تکند. یلان عوض کردن پوشکند .
به آنانکه باذوق وشوق تمام . به مادرزن خود بگویند : مامان .
به آنانکه دامن رفو میکنند. زبعد رفویش اتومیکنند.
به آن قرمه سبزی پزان قدر . به آن مادران به ظاهرپدر .
الهی ! به آه دل زن ذلیل . به آن اشک چشمان ممد سبیل !
که ما را براین عهد کن استوار! ازاین زن ذلیلی مکن برکنار.
با بعـضیا دست میـدی انگار داری یه ماهـی مرده رو تکون میـدی
خو نمیخوای دسـت نده عـنتر :|
فاصله خونه ما تا دانشگاه 20 دقیقه راهه
من بیچاره دیروز امتحان داشتم ازخوابم دیر بلند شدم با کلی عجله سوار ماشین شدم(ایشالا شما بهترشو میخرید) رفتم سمت دانشگاه
همین که ماشینا (ایشالا شما بهترشو میخرید) پارک کردم پیاده شدم دیدم که اشتباهی دمپایی پوشیدم
کلی اینور اونورا نگا کردم کسی رسدم نکرده باشه ، باسرعت تمام از محل متواری شدم....
یارو ماشین برنده شده از برنج محسن
بعد تو تلوزیون میاد میگه: تشکر میکنم از برنج محسن بخاطر کیفیتش...!!!
یعنی ما گوشامون درازه آیااا؟؟؟؟؟
خدا خیرت دهد « مستر زاکر برگ»
که من را یک شبه خوشبخت کردی
خیال بنده را از حیث شوهر
در این قحطی شوهر تخت کردی
زدم عکسی به« وال فیس بوکم»
قشنگ و دلرباتر از« شکیرا»
فتوشاپش چنان کردم که گویی
نباشد دختری چون من به دنیا
اگر چه چل بهار از من گذشته
نوشتم بنده هستم بیست ساله
و آن ها را برای درک بهتر
به عکس« وال » خود دادم حواله
یکى بود، یکى نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزى روزگارى در ولایت غربت یک پیرزنى بود به نام «ننه قمر» و این ننه قمر از مال دنیا فقط یک دختر داشت که اسمش «دلربا» بود و این دلربا در هفت اقلیم عالم مثل و مانندى نداشت؛ از بس که زشت و بدترکیب و بد ادا و بىکمالات بود.
یک روز که این دلربا توى خانه وردل ننه قمر نشسته بود و داشت به ناخنهایش حنا مىگذاشت، آهى کشید و رو کرد به مادرش و گفت: «اى ننه، مىگویند» بهار عمر باشد تا چهل سال. با این حساب، توپ سال نو را که در کنند، دختر یکى یک دانهات، پایش را مىگذارد توى تابستان عمر. بدان و آگاه باش که من دوست دارم تابستان عمرم را در خانهی شوهر سپرى کنم و من شنیدهام که یک دستگاهى هست که به آن مىگویند «کامپیوتر» و در این کامپیوتر همه جور شوهر وجود دارد. یکى از این دستگاهها برایم مىخرى یا این که چى؟»
فانتزي من وقتي كه پشت كنكوري بودم:
خدايااااااا يا خودم رو خانوم دكتر كن يا يه شوهر دكتر نصيبم كن!!!
روزايي كه حوصله درس نداشتم تو دلم ميگفتم الان شوهرم داره ميخونه(خلاصه اسكلي بودم برا خودم!!!)
و الان كه خودم دكتر نشدم!!!! ايشالا كه شوهرم درست حسابي درس خونده باشه دكتر شده باشه همگي بگين اميين!!!!
تعداد صفحات : 3