loading...
نیو جوک
رضا بازدید : 6 پنجشنبه 07 شهریور 1392 نظرات (0)

این جوک مخصوصه 3نصف شب به بعده:)
سلام ببخشید که این موقع شب بهت اس زدم یه سوال مهم برام پیش اومد
چرا اکه به کسی بگن جوجوی من پیشی من موشی طرف خوشش میاد ولی وقتی بهش میگن حیوون عصبی میشه مگه جفتشون یکی نیست:D

رضا بازدید : 7 پنجشنبه 07 شهریور 1392 نظرات (0)

از شیخ بهایی پرسیدند: سخت میگذرد،چه باید کرد؟
گفت: خودت که میگویی سخت میگذرد، سخت که نمی ماند!
پس خدارو شکر که می گذرد و نمی ماند …ا

رضا بازدید : 8 دوشنبه 04 شهریور 1392 نظرات (0)

روزی شیخ همراه مریدان به بیابان رفته وگروهی از انان پرسپولیسی وگروهی استقلالی
بادی وزید وپرسپولیسی ها را برد
استقلالی ها که در تعجب ماندند از شیخ سوال کردند که چرا بادمارابا خود نبرد
شیخ فرمود زیرا شما سوراخ سوراخ میباشید
استقلالی ها جامه دریدند و رفتند پنچر گیری
قرمزاش بلایکند

رضا بازدید : 8 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

الهی ! به‎ ‎مردان درخانه ات. به آن زن ذلیلان فرزانه ات .
به آنانکه در بچه داری تکند. یلان عوض کردن پوشکند .
به آنانکه باذوق وشوق تمام . به مادرزن خود بگویند : مامان .
به آنانکه دامن رفو میکنند. زبعد رفویش اتومیکنند.
به آن قرمه سبزی پزان قدر . به آن مادران به ظاهرپدر .
الهی ! به آه دل زن ذلیل . به آن اشک چشمان ممد سبیل !
که ما را براین عهد کن استوار! ازاین زن ذلیلی مکن برکنار.

رضا بازدید : 9 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (0)

فاصله خونه ما تا دانشگاه 20 دقیقه راهه
من بیچاره دیروز امتحان داشتم ازخوابم دیر بلند شدم با کلی عجله سوار ماشین شدم(ایشالا شما بهترشو میخرید) رفتم سمت دانشگاه
همین که ماشینا (ایشالا شما بهترشو میخرید) پارک کردم پیاده شدم دیدم که اشتباهی دمپایی پوشیدم
کلی اینور اونورا نگا کردم کسی رسدم نکرده باشه ، باسرعت تمام از محل متواری شدم....

رضا بازدید : 3 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (0)

یارو ماشین برنده شده از برنج محسن

بعد تو تلوزیون میاد میگه: تشکر میکنم از برنج محسن بخاطر کیفیتش...!!!

یعنی ما گوشامون درازه آیااا؟؟؟؟؟

رضا بازدید : 3 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (0)

شوهر در فیس بوک

 

خدا خیرت دهد « مستر زاکر برگ»

که من را یک شبه خوشبخت کردی

خیال بنده را از حیث شوهر

در این قحطی شوهر تخت کردی

زدم عکسی به« وال فیس بوکم»

قشنگ و دلرباتر از« شکیرا»

فتوشاپش چنان کردم که گویی

نباشد دختری چون من به دنیا

اگر چه چل بهار از من گذشته

نوشتم بنده هستم بیست ساله

و آن ها را برای درک بهتر

به عکس« وال » خود دادم حواله

 

رضا بازدید : 4 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (0)

دختر زشت

 

یکى بود، یکى نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزى روزگارى در ولایت غربت یک پیرزنى بود به نام «ننه قمر» و این ننه قمر از مال دنیا فقط یک دختر داشت که اسمش «دلربا» بود و این دلربا در هفت اقلیم عالم مثل و مانندى نداشت؛ از بس که زشت و بدترکیب و بد ادا و بى‌کمالات بود.
یک روز که این دلربا توى خانه وردل ننه قمر نشسته بود و داشت به ناخن‌هایش حنا مى‌گذاشت، آهى کشید و رو کرد به مادرش و گفت: «اى ننه، مى‌گویند» بهار عمر باشد تا چهل سال. با این حساب، توپ سال نو را که در کنند، دختر یکى یک دانه‌ات، پایش را مى‌گذارد توى تابستان عمر. بدان و آگاه باش که من دوست دارم تابستان عمرم را در خانه‌ی شوهر سپرى کنم و من شنیده‌ام که یک دستگاهى هست که به آن مى‌گویند «کامپیوتر» و در این کامپیوتر همه جور شوهر وجود دارد. یکى از این دستگاه‌ها برایم مى‌خرى یا این که چى؟»

 

رضا بازدید : 8 چهارشنبه 30 مرداد 1392 نظرات (0)

فانتزي من وقتي كه پشت كنكوري بودم:
خدايااااااا يا خودم رو خانوم دكتر كن يا يه شوهر دكتر نصيبم كن!!!
روزايي كه حوصله درس نداشتم تو دلم ميگفتم الان شوهرم داره ميخونه(خلاصه اسكلي بودم برا خودم!!!)
و الان كه خودم دكتر نشدم!!!! ايشالا كه شوهرم درست حسابي درس خونده باشه دكتر شده باشه همگي بگين اميين!!!!

رضا بازدید : 5 چهارشنبه 30 مرداد 1392 نظرات (0)

کودکی دوان دوان سمتم امد گفت اقا (اغا -عاغا ) چسب ذخم بخر گفتم اگر تمام چسب هایت را بخرم نه دل من خوب میشه نه تو پولدار میشی گفت : مردک پول نداری فلسفه نساز

قیافه من :S

اون : @

رضا بازدید : 4 چهارشنبه 30 مرداد 1392 نظرات (0)

اعتراف میکنم بچه که بودم فک میکردم اگه برقارو روشن بذارم آقای ایمنی میاد خونمون.
بخاطر همین با چراغ قوه درس میخوندم.
.
.
.
حالا فهمیدی چرا تجدید میشدم؟!!

رضا بازدید : 2 چهارشنبه 30 مرداد 1392 نظرات (0)

سوسك اومده تو اتاقم با جيييييييغ و داد داداشمو صدا كردم اومده ميگه بكشمش ميگم پ ن پ صدات كردم ي عكس يادگاري ازمون بگير......

رضا بازدید : 4 چهارشنبه 30 مرداد 1392 نظرات (0)

چند روز پیش هر6 تا عموم با زنو بچه و مامامبزرگو دایی های بابام همگی خونمون بودن سر سفره عمو بزرگم برگشته میگه:راستی عمو امسال میری چندم؟؟
خواهر گودزیلام(دهه ی 80)قبل از من برگشته میگه:سوم دبیرستان. بعد با حالتی که انگار تمام بدبختیهای دنیا سرش خراب شده برگشته میگه:خدا به دادمون برسه امسال شیفتش صبحه صبحا بد بختیم واسه بیدار کردن این خرس گنده اینم که تنبـــــــــــــــــــــــــــل!!!!!
ینی من اون لحظه دلم میخواست افقو بترکونم!!

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 50
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 54
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 55
  • بازدید سال : 58
  • بازدید کلی : 596